ترجمۀ اختصاصی اشعار کواسیر بازی God of War Ragnarok

«سفر»

خون بده، فنا پذیر

از برای کار او، پر ز رنگ و خنده گشت

گوی کوچک در هوا و چوب چُفته در یدان

فکر کن و بپندار

داستانی از کواسیر که قدرت هنرهای بصری را به نمایش می‌گذارد …

کتاب The Last of Us

تا که بیابد آن را کسی ز جوینده‌ها.

پسرک را همگان دوست بسی می‌داشتند

«طلوع نیستی»

جبهه‌ای پیروز و دیگر جبهه شد مقهورشان

اخگران را نیزه‌ها افکنده است

فارغ از جذابیت این شیوه از اشاره‌ی تلمیحی به خودی خود، ترجمه‌ی این چهارده شعر برای من بسیار لذت‌بخش بود. امیدوارم که شما مخاطبان نیز از خواندن آن‌ها لذت برده باشید و نظرات خود را در رابطه با این اشعار به اشتراک بگذارید.


منبع: https://gamefa.com/889477/god-of-war-ragnarok-poetry/

«مردگان را مرکبی نیست»

درگذر و آتش آر

خلاصی ده هم‌اینک، همه رفیق و یارش

کتاب Concrete Genie

و آن غولان را هلاک می‌کند.

«سازه‌ی سماوی»

یکی از مناسک افسانه‌های نورس آن است که سران دو سوی جنگ پس از مصالحه، بزاق دهان خود را در ظرفی مشترک می‌ریزند و آن را نمادی از صلح خود می‌پندارند و محفوظ نگه می‌دارند. کواسیر از مایع درون این ظرف خلق می‌شود و داناترین شخصیت افسانه‌های نورس لقب می‌گیرد. در بیش‌تر روایت‌های این اساطیر، ریشه‌ی شعر و سرودن آن به داستان این شخصیت بازمی‌گردد. دانایی کواسیر به حدی بود که پاسخ هر پرسشی را می‌دانست و به همین دلیل، به مناطق زیادی سفر کرد تا همگان را از دانش خود بهرمند کند.

بازی God of War Ragnarok پس از مدت‌ها انتظار، ماه گذشته منتشر شد و نه تنها به دل هوادارن این مجموعه نشست، بلکه نظر منتقدان نیز نسبت به آن بسیار مثبت بود. در این عنوان، داستان کریتوس (Kratos) و آترئوس (Atreus) در سرزمین‌های نورس ادامه می‌یابد. سازندگان نیز تلاش کرده‌اند تا از این فضا استفاده کنند و به شیوه‌ی خاص خود به سایر آثاری که سونی ناشرشان است، اشاره نمایند. این اشارات در قالب چهارده شعر در بازی صورت گرفته است که در مناطق مختلف محیط آن پراکنده هستند و بازیکنان می‌توانند آن‌ها را پیدا کنند. این اشعار از زبان کواسیر (Kvasir) روایت می‌شود؛ یکی از اساطیر نورس که به دانایی شهرت دارد.

مرگ، ساحل

از برای کاوش‌گرانند.

سیل دریا نامش

کتاب Uncharted

روزی دو کوتوله با نام‌های فیالار (Fjalar) و گالار (Galar) که برادر بودند، کواسیر را به خانه‌ی خود دعوت می‌کنند. در روایات آمده است که این دو کوتوله از رنج یادگیری بیزار بودند و به همین دلیل، قصد جان کواسیر را کردند. فیالار و گالار پس از کشتن او، خونش را در سه ظرف ریختند که سون (Són)، بودن (Boðn) و اودروریر (Odhrǫrir) نام داشتند. آن‌ها خون کواسیر را با عسل ترکیب کردند و از این طریق، شهدآبی ساختند. اگر فردی این مایع را می‌نوشید، یا در شاعری مهارت می‌یافت یا در پژوهش‌گری. از اینجا بود که خون کواسیر به «شهد شاعرانگی» (Mead of Poetry) مشهور شد.

برای هر چیز و کس، کن خویش را مهیا.

اثری استادانه از کواسیر که عدم فهم درست آن اثباتی است بر نادانی خواننده …

رفته‌رفته در مسیر، یاور راهش شدند

اماکنی ممنوعه را کشف می‌کند

در دل مخروبه‌ها نهفته گنجینه‌ها

حال دو خودکاره‌ی پر هوش و عقل، نیز دو واپس …

و باد همچنان می‌وزد

دَرچکان و انکسار

آنچه خواهی را در این خشکی بجو

سر برآوردن ز خاک، ماجرای آتی است

شعری از کواسیر که بوی روغن و گوشت گندیده می‌دهد …

کن مهیا خویش را طلعت‌گهان

شور و امیدی دگر باقی نی است

«در پی مکانی که بر نقشه‌ها نیست»

کتاب Horizon

آن همه گیتی ز شمارش برون، کرده خلاص از خطرات برجای

جنیانِ پرنشاطند آنچه او خلق نموده

استراحت کرده اینک، قوّت و هوش و حواس،

در نبرد و در هزیمت، یاور یکدیگرند

این الهاماتِ سرشار از موسیقی، شادی یا دهشت را

زخم زن و آه کش

گردند هم‌اکنون به پی متفق، رنج بیفکنده بر اعدائشان

روایتی برخاسته از ذهن کواسیر و نبوغ بی‌پایانش …

گشت بر او مدعا.

در فم آینده دندان‌های تیز

نُه شب و نُه روز را جنگیده این جنگاوران

بگردان تو هدایت، ربات همرهت را

پیشه‌اش صورت‌گری و او توانا اندر آن

کتاب Ratchet & Clank

کتاب MLB: The Show

نام‌ها را روی شن‌ها نقش آر

دوش، تعفن

شعری خیال‌انگیز از ملک‌الشعرا کواسیر …

چه کسی جز کواسیر می‌تواند چنین شعری بسراید که ذهن را اینگونه باز می‌کند …

در این مقاله، قصد داریم ترجمه‌ی اختصاصی اشعار یکی از کالکتیبل‌‎های بازی God of War Ragnarok را با شما به اشتراک بگذاریم. با ما همراه باشید.

مقدمه

غزل‌واره‌ای استادانه از کواسیر، سرهم‌کننده‌ی داستان‌های سطحی …

کرمینه، لذیذ

در میان کوچه‌های شهر خود، دوستانی یافته

ارزشی بنهفته در این اتحاد، گشته لیک شالی بلند پیوند ما

رام می‌شوند.

پدر ظالم ریش‌دار و دختر خوانده‌اش

یورشی ناگهانی، سه مرد را به هلاکت می‌رساند.

«جنگی بر سر گوی»

«تشکیلاتی از آینده»

شد مهیا این دو جبهه با همه یارای خود

گردند چنین همسفر یکدگر

پیش از پرداختن به این اشعار و ارائه‌ی خلاصه‌ای از پیشینه‌ی کواسیر در افسانه‌های نورس، لازم می‌دانم از تمامی دوستان و آشنایانی که بنده را در به انجام رساندن این کار یاری کرده‌اند و نظراتشان راهگشا بوده است، سپاس‌گزاری کنم.

کواسیر؛ داناترین شخصیت اساطیر نورس

(نوشته اینجا به پایان می‌رسد زیرا انتهای صفحه به علت سوختگی خوانا نیست.)

زیرک و تیز، بی‌پروا.

شر همراه با خیر خواهد مرد

و گیسوانش سرخ، چون خون.

و زمین را درمی‌نوردند

«جنیانی از دل دیوار»

هرچه خورَد به دستش، بُوَد چو ویرانه‌ها.

در این قلمروی خیالی

کتاب Days Gone

پوست، رد دست

او که فراتر از هیئتش است

در ترجمه‌ی این اشعار، سعی کردم که تا جای ممکن، هم مضمونشان را به بهترین شکل ممکن انتقال دهم و هم زیبایی آوایی و ادبی‌شان را به شیوه‌ای متناسب با زبان فارسی حفظ کنم. به این منظور، این چهارده شعر به روش‌های متفاوتی ترجمه شده‌اند و هر یک از سبکی به خصوص و یکسان پیروی نمی‌کنند.

قدرت ذهن و تخیل نیز باشد حربه‌اش

آبی و سرخ و بنفش، در کنارش سبز زیتون قشنگ

ای تو، خواننده‌ی گرامی، تصور کن اگر می‌توانی

شعری از کواسیر که حزنی ملایم دارد …

«رویای پس از استراحت»

هر خلقتی ممکن است

کند ز مشکل رها.

کیست اما این دختر جوان؟

بی‌واژگان سخن بگو

«ابزار و انفجار»

یکی از مهم‌ترین رخدادهای اساطیر نورس، جنگی است که میان دو گروه از ایزدان در می‌گیرد. نام یکی از این دو گروه ایسیر (Æsir) و نام دیگری ونیر (Vanir) است. ایزدان ایسیر به قدرت و جنگ‌آوری و ایزدان ونیر به زایندگی، دانش و پیش‌گویی شهره بودند. اودین (Odin)، فریگ (Frigg)، هودر (Höðr)، ثور (Thor) و بالدور (Baldur) از گروه نخست و نیورد (Njörðr)، فریر (Freyr) و فریا (Freya) از گروه دوم به شمار می‌روند. این جنگ با مصالحه به پایان می‌رسد و این دو گروه از ایزدان سرانجام به یکدیگر می‌پیوندند.

فیالار و گالار در پاسخ به ایسیر، علت مرگ او را دانش بیش از حد عنوان کردند و گفتند چون کسی به دانایی او وجود نداشت تا پرسشی درخور و چالش‌برانگیز از او بپرسد، به جنون رسید. می‌گویند که این شهد بعدها به تصمیم اودین در اختیار انسان‌ها قرار می‌گیرد.

اشعار و ترجمه‌ی آن‌ها

دیده‌ام من این برادرهای یک‌دل در اوان رزمشان

خواهد که او بگردد بیش ز پیش دارا.

شهر متروکه و خالی شده از هر سکنه

بنگر تو به اطراف، بچرخان تو سرت را

ضربه بزن، داد کش

کتاب Dreams

پیشینه‌اش نهان است

گر نبُوَد برایش، بختی و اقبال‌ها،

خویش و رفیقان خود، با کمک هوش خود

در مقام قهرمان.

[ای تو اینک رهرو سِیری دراز، گوش دار آنچه می‌گویم به تو]

از برای این جدال و جنگ پایان‌ناپذیر

قرص قمر خون بود

«به رنگ خون»

دریاها را می‌پیمایند

شیطانک‌ها برساخته‌اند.

مخلوقاتی از فلز را

قطران، سیاه

بود رنگِ قلمش

در پسش هم مطلع روزی نوین

چوب، طناب

آزادی‌ات باشد راه

در دو سوی معرکه گرد آمده هجده دلیر

«روح شرقی»

دیرینگان پست شمردندشان، اینک همانند بود قصدشان

چون که در این ره بگذارند پای، با کمک متحدان هم‌رای

روایتی که مردمان مشرق‌زمین برای کواسیر بازگو کرده‌اند و او بعدها آن را بهبود بخشیده است …

هر یکی کوهی حریف و زورِ حاشاناپذیر

و تفاوتشان همواره کم‌رنگ خواهد شد.

چگونه دیوانه را ز عاقل تمیز می‌دهی؟

شروع سختی بداشت

نظیر او کم بُوَد؛

او که مردمانش را می‌رهاند

آیا تفاوتشان تنها در نگاه بیننده است؟

افرایی استوار فریاد برمی‌آورد.

که بر فراز آسمان با طنینی ناهنجار فریاد می‌کنند

داستانی از کواسیر معروف در باب برادری …

بمب، ادرار

نوزاد، گریستن

در این بُعد نوباوه، نما غرقه خودت را

بر چو تابد چوب را بر پا شود بینندگان

شعری داستان‌محور از کواسیر …

گرچه بر آب گردد، نقش

که در زیر خاک مدفونند.

همگان را او ز این راه بسی شاد نموده

خوب و خوش و کسب کنند افتخار

و حد تخیل، تنها افسار آن.

جنگ اکنون ماورای باور است

تبلیغات

«ما بازماندگان دیرتر فنا می‌پذیریم»

پر ز راز و شگفتی، نفیسند و پربها

پسری آرام و تودار، قلم‌مو در دستش

کتاب Astro Bot Rescue Mission

پرنده باش، رونده بر باد سوار

بُکُن فساد و کشتار

الهاماتی که آسایش پدید می‌آورد

علاقه‌اش ماجرا

کتاب Ghost of Tsushima

سفر به مُلکان دور در پی گنجینه‌ها

گر که تو هستی هنوز پر ز شوق ماجرا،

کرده احیا همه را و شد شکم‌ها همه سیر

همه نقشه‌ها،

روایتی مرگ‌بار از فلاکتی خون‌بار که من، کواسیر، به آن جان بخشیده‌ام …

کتاب Journey

دیده‌ام من مرکبانی از فلز، روغن و چرم

جان بگیر و جان بده

شعری که کواسیر با آن ابزار خلق داستان را در اختیار خواننده می‌گذارد …

شعری شورانگیز از کواسیر، شاعری با مهارت انکارناپذیر …

کتاب Bloodborne

دشنه‌ای در سنگ گویی خفته است

مردی بُوَد در این راه

همچو خز روییده بر یک استخوان

بود تنها هدفش، حفظ جان خانه‌اش

همدمان باوفا.

بی‌زره اندر میان، جنگاوران

«ترک‌شدگی پس از مرگ»

جنگ، جنگ سلطه و انگیزه، اثبات خود است

شهر چو زندان بود

تقدیر بر آن بود که توپال و خز

در زندگی خونین و پرکشتار خویش آرامشی نخواهند یافت.

خانه‌اش را اما، خطری بود بزرگ

با شکستی سهمگین پایان پذیرفت این جدال

انگشتری موروثی، از همه دار دنیا.

تنها ولی با یکدگر، نزدیک و نیز دوریم ما

اما به دست جنگجویی توانا

گرگ خونین را غضب شد نانهان

آنگاه که جسمت را بیماری و ذهنت را نفرت فاسد کند،

کتاب The Order: 1886

شود در این زمان‌ها، مرتکب خطایا؛

دیوانگان کشند آه

زندگی کوچک و

روزگار رفته را نیز ارج نیست

کتاب Death Stranding

زندگی چیست؟ مرگ چیست؟

این دو تن و رفیق ناسازگار