از طرفی خط دیگری که کاراکتر «کواریچ» پی گرفته است ارتباطش با پسر خود «اسپایدر» است که خب به طور دست و پا شکسته برای ما مقبول واقع میشود تا مثلاً در اواخر فیلم تسلیمشدنش برای نجات جان او قابل توجیه باشد اما باز هم فیلم تمرکز زیاد و خوبی بر روی رابطه این دو نداشته است.
چه قسمت پیشین و چه این قسمت از آثاری در سینما محسوب میشوند که مملو از استفاده از جلوههای بصری و ویژهی رایانهای هستند و سابقهی آثار این چنینی که شالودهشان با جلوههای ویژه و صحنههای بیگ پروداکشن اجین شده است، نشان داده است اغلب با ضعفهای اساسی در فیلنامهها و داستان پردازی روبهرو هستند اما نکتهای که در خصوص جهان سینماییِ آواتار وجود دارد و آن را متمایز کرده و حتی موفقیت دنبالههای آن را به طور حتم تضمین میکند، وجودِ شخص «جیمز کامرون» به عنوان کارگردانی باتجربه و مهمتر کاربلد میباشد که از همان نخستین آثارش در سینما به مخاطبان ثابت کرد که بلد است چگونه از جلوههای ویژه به نحو احسن بهره ببرد یا بهتر بگوییم سواری بگیرد و با یک داستان پردازی مقبول که محو جلوههای ویژه نشده باشد، مخاطبان مدیوم سینما را در جلوی نمایشگرهایشان یا پردههای سالنهای سینما میخکوب نگه دارد.
اکنون دنبالهی آن فیلم پر فروش و پر افتخار، فیلمیست با عنوان فرعی «راهِ آب» که این اثر نیز همچون قسمت اولش با فروشی فوقالعاده در رتبه سوم پرفروشترینهای تاریخ سینما قرار گرفته است و البته که همچون قسمت پیشینش کاندید جایزه «بهترین فیلم» در آکادمیهای «اسکار» و «گلدن گلوب» شده است.
این مهم از ارکان مثبت فیلمسازی «جیمز کامرون» میباشد که به این خاطر آثارش هم در میان عامه مخاطبان و هم در میان منتقدان و محافل معتبر سینمایی دارای ارج و قربی قابلتوجه و مثالزدنی تبدیل میشوند. البته که فیلم از جنبههایی در فیلمنامه میتوانست بهتر نیز عمل کند، همچون موردِ «خاصیتبخشی» در جناح مثبت فیلم (سالی و خانوادهاش) که از ارتباط مقبولشان با جغرافیا و یکدیگر عمیقتر رفته و به یک فرم سینمایی برسند یا جناح منفی که گفته شد کمکاریهایی قابل توجه در پرداخت دارند اما با این اوصاف در فیلم همچون «آواتار» که صحنههای عظیم و فانتزی را در برمیگیرد و طبعاً توجه به همهی جزئیات، انرژی و توجهی زیاد میطلبد، باز هم کامرون و همکارانش پیش از اجرا و دست به دوربین شدن، داستانی سینمایی، درونمتنی و قابلپیگیری را به رشتهی تحریر در فیلمنامهی اثر در آوردهاند که جای تقدیر و تشویق دارد.
در سوی دیگر ماجرا بَدمن قسمت گذشته را داریم یعنی سرهنگ «مایلز کواریچ» (استیون لانگ) که در قسمت پیش توسط سالی کشته شده بود اما در این قسمت با ایدهای جدید که در واقع حافظه و هوشیاریاش قبل از مرگ را ذخیره کرده بود، حال در آواتار بومیان «پاندورا» به داستان بازگشته است. اما بدمن فیلم در حد سالی و خانوادهاش پختگی و سرزندگی آنها را ندارد و اگر نگوییم سطحی اما مجال زیادی برای پرداخت پیدا نکرده است؛ او با خطِ پیشرویِ انتقام از سالی شروع میکند و پیش میرود اما در طی این پیشروی پرداختی شخصیتپردازانه حول او نمیبینیم. تنها سکانسی که هست دیدن فیلم زمان مرگِ کالبد انسانی خود بود که کافی نمیباشد.
در اینجا همان نکتهای که در ابتدای این مطلب گفته شد را به خوبی در اوایل فیلم میتوانیم مشاهده کنیم و آن هم اولویت داستان برای جلوههای ویژه است؛ به این صورت که کامرون صرفا به یک نماهای عام و کلی از جغرافیای فیلمش (سیاره پاندورا) بسنده نکرده است بلکه کاراکترهای اصلیاش که خانوادهی «جیک سالی» میباشند با مکث و توجه با محیط زندگی خود و البته با یکدیگر ارتباطی معناردار برقرار میکنند و از همین رو است که فیلم «آواتار: راه آب» زمانی نسبتا طولانی و سه ساعته به خود اختصاص داده است.
در مجموع فیلم «آواتار: راه آب» اثری به مراتب دیدنی و تماشایی میباشد، شاید زمان سه ساعتهی آن برای برخی بیش از حد طولانی به نظر بیاید اما این سه ساعت برای ارتباطات و نسبتهایی است که در فیلمنامه تعبیه شده تا در نهایت زد و خورد ها و جلوههای ویژه به تصاویری بیروح و خام تبدیل نشوند.
در آخر فیلم «آوتار: راه آب» را ببینید و راه و مسیر یک قصهگویی درست در بطن و عمق جلوههای عظیم رایانهای را درک کنید تا مِن بعد خام و هضم هر اثر پوشالیای که با جلوههای ویژه عظیم ساخته میشود، نشویم و اثری سینمایی و اصولی را از فیلمی توخالی به خوبی تشخیص دهیم. با تماشای این قسمت دیگر قطعاً میتوان به قسمتهای آتی دنیای آواتار نیز با خاطری آسوده امیدوار بود و چشم انتظار نشست.